سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

روزهای احسان

هفته 13 و سونوگرافی غربالگری و ولنتاین و مامان تنبل و استخر...

این هفته هفته آخر ماه سوم بارداری منه... یعنی خطر سقط جنینم خیلی کم شده. ١٩ بهمن رفتم آزمایش غرابالگری و سونوی NT. تپش قلبت درون من ، واقعا زیباترین صداست. 3 بار رفتم تو ، پیش دکتر تا تونستم ببینمت. خواب بودی، بیدارت که کرد دکتر با دستگاه سونو، تند تند شروع کردی دست و پا زدن و دنیا برای من عوض شد... بزرگترین معجزه خلقت خدا، درون من...وای خدایا ممنونم تنبلی نکردم که ننوشتم این مدت دلیل ننوشتنم کارمه و اوضاع شب عید و شلوغی دفتر... از ذوق این آخرین هفته رفتم استخر... اما انگار زیادی موندم، شنیده بودم استخر کردردو خوب می کنه. اما بدتر شدم. اما صبح فرداش بهتر شده بودم. دکتر هم رفتم . گفت باید از نیم ساعت شروع کنی... ...
26 بهمن 1390

لیمو ترشم

سلام به انگشت کوچیکه... اندازه انگشت کوچکم هستی...و من در آرزوی روزی که انگشت کوچکم را در مشتت محکم بگیری و به خواب روی. و در خواب از آن لبخند های نوزادانه زیبا... این روزها بی تابم و هر بار که تو را به یاد می آورم، دلتنگم. فردا می بینمت ، بعد از ٤٠ روز ... دوستت دارم مادر، و تاوان آن هر چه باشد، باشد باکی ندارم از هیچ جا و هر کس که تو را دارم عزیز     ...
18 بهمن 1390

بابات

  سلام من باباتم بچه! D: عزیز دل بابا و مامان، امروز مامانت میره نتیجه ی قطعی رو میگیره. ببینم هنوز خیلی جدی میخوای بیای پیش ما یا نه. یک کلام هم با مامان بچه: میخواهیم شما رو :)  
10 بهمن 1390

خرمای من

همیشه فکر می کردم تو که بیایی و در آغوشت بگیرم بهترین لحظه عمرم است. اما هر چقدر هم که تو را بفشرم باز نمی توانم تو را اینگونه که اکنون هستی، به خود نزدیک کنم زیبا. پس این روزها زیباترین اتفاق جهان درون من رخ می دهد و من به خود می بالم که مادرم . که زنم و می توانم این حس زیبا و غریب را درک کنم. لیلی من ،‌ یونسم ... دوستت دارم پ.ن : دکتر گفت همون ١٥ بهمن که می خوام برم غربالگری، سونو رو هم انجام بدم. - کارای خونه تموم شد. بابا هم بهتره. اتاقتو خالی کردیم. -کمردرد مامان هم بهتره. اما باید استراحت کنم     ...
10 بهمن 1390

آیه ای از آیاتش

روزی ٥ بار دست بر دلم میگذارم و می خوانم و بر تو می دمم : للّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ *(۲۵۵)* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَ...
10 بهمن 1390

آغاز هفته 11

تا آمدنت روزی هزاربار روحم را می تکانم مادر، از هر چه غبار... تنها و تنها به حرمت قدمهای کوچک تو... انجیر من : به آغوشم که بیایی، دستان کوچکت را که لمس کنم، تمام غم ها میروند، قسم می خورم. مادر...بزرگ میشوی و من این بزرگی را باورم نیست... هفته به هفته بر اندازه ات می افزاید و مرا لایق تر می پندارد....و همه بزرگی او را شکر می گویم. بار الها: " یا من اذا ساله عبد اعطاه " را فریاد میزنم  و از بزرگیت تمنای روحی بزرگ و قلبی مهربان برای کودکم می کنم.   پ.ن: امروز آغاز 11 هفتگی تو و تولد 52 سالگی پدرم، ( باباجی تو) ، است. مبارکش... و مبارکمان :) پ.ن2: تصادفا یادم اومد، که امروز 7 امین سالگرد مراسم خو...
10 بهمن 1390

نخستین نصایح مادرانه

فرزندم: بدان که خدا عشق است و عاشق تنها خداست. زمانی که نا امید می شوی، خدا با تمام عظمتش، عاشقانه انتظار می کشد که دوباره به رحمتش امیدوار شوی. نازنین : اگر چیزی را خواستی و به آن نرسیدی، بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته.   خدایی که می شناسمش، این چنین است. وجودم: زندگی شیرین و زیباست، اما دشواری هم دارد، می خواهم تو سخت تر از دشواری ها باشی...  
10 بهمن 1390

تو نی نی منی! اومدنت مبارک

  سلام عزیزم. باورم نمی شه دارم با کودک خودم حرف میزنم. هنوز 100% مطمئن نیستم که اومده باشی... اما بابا امیرت که مطمئنه. پریشب احساس کردم که شاید داری تو دل مامان خودتو جا میکنی. Baby Check مثبت بود. اما به بابات چیزی نگفتم. دیروز صبح رفتم تست بارداری دادم بیمارستان خاتم. ظهر زنگ زدم و گفت تست بتا عدد 50 رو نشون میده که یعنی مثبته. بابات اومد سر کار دنبالم. مثل همیشه مهربون. دل تو دلم نبود چطوری بهش بگم که تو می خوای بیای و مهمون همیشگی خونه و دلمون شی. تو یه کاغذ از طرف تو و من واسش نوشتم : بابا جون من و مامان دوستت داریم ، همیشه امضا نی نی   نامه رو بهش دادم، نگاه کرد و لبخند شیرینی زد و...
10 بهمن 1390

اولین روز هفته دهم

فقط 30 هفته دیگه مونده تا بوی بهشتی ات رو استشمام کنم می دونی؛ الان دیگه شبیه آدم شدی.. دورت بگردم ، ببین خودتو:       عزیزکم: دیروز خیلی به ما خوش گذشت، میگون پیش مامان و بابا بودیم. حسابی به من و بابات رسیدن و حالمون خیلی بهتر شد. امروز میرم پیش دکتر. از حالت با خبرتر شدم می گم بهت، شب هم با مامان میریم خرید لباس حاملگی:) دوستت داریم.   ...
1 بهمن 1390
1